شب سوم محرم تو راه بازگشت از مسجد ارگ بودم که گوشیم زنگ خورد و صدای محمدحسین پیچید تو گوشم ...
بعد از سلام و احوالپرسی گفت:
.
" فردا دیگه حتما میام "
.
همون شب خواب دیدم
بسم الله الرحمن الرحیم
خیلی دوست داشتم و دارم که شهید بشم، اما امید شهادت کم شده بود در وجودم ، چند سالی است که کفتارهای دست پرورده شیطان بزرگ به طمع تشکیل دولت و کشوری مستقل دست به اقداماتی در چند کشور همسایه زده اند که شیربچههای حیدر کرار در کشورمان دست بکار شدند و مرزهای دفاعی از مرز و بوممان را به آن کشورها منتقل کردند تا فکر تعرض به کشورمان را از سر این کفتار صفتان بپرانند. و این اقدام امید شهادت را در دل عاشقان زنده کرد و بسیاری مثل من منتظر دستور ولی فقیه هستند تا مقابل آنها قد علم کنند و درس درخوری به آنها بدهند.
شهید مدافع حرم محمدحسین مرادی نیز یکی از آن شیربچه های حیدر کرار بود
حدود ساعت هفت و صبح وقتی بیدار شدم که آماده رفتن به اداره بشم ، چشمم افتاد به ساک بسته شده کنار اتاق ...
یادم افتاد امروز دوشنبه و پانزده روز از ماه مهر گذشته ، محمدحسین عازم ماموریت و مثل همه ماموریتها غم عالم به دلم نشست.
یه نگاهی به خودش انداختم به نظر خواب بود و قرار بود ساعت هشت و نه صبح بره ، دلم نیومد بیدارش کنم ...
رفتم آماده بشم
پر سر و صدا حاضر میشدم که صداش اومد:
بزرگواران سلام
به تازگی صفحه شهید والامقام مدافع حریم عشق محمدحسین مرادی را در اینستاگرام راه اندازی کردیم. عزیزانی که تمایل به دنبال کردن این صفحه و خواندن مطالب و خاطرات شهید دارند لطفا صفحه را فالو کنند.
بزرگواران جهت حمایت و آشنایی بیشتر افراد تبلیغ این پیج را هم زحمت بکشید.
محب شهید