مروه بدون تو صفایی برایم ندارد
درب شماره 25 باب المروه
وقتی وارد شدم به سمت صفا حرکت کردم و گوشه ای از کوه صفا نشستم خیره به مردمی که بین صفا و مروه در سعی بودند جایی که زمانی هاجر هفت مرتبه رفت و آمد کرد تا سیراب کند اسماعیل را و سرانجام زمزمی جوشید که حالا زایرین را هم سیراب می کند.
هنوز در صفا نشسته بودم ولی بین الحرمین را می دیدم سرزمین عطش کربلا را ، آنجایی که حسین (علیه السلام) با لباس جدش به طلب جرعه ای آب برای طفل شش ماهه رفت و با تیری سه شعبه گلوی شش ماهه را نشانه رفتند آنجا که زینب (س) آنقدر با لبان تشنه بین قتلگاه تا خیمه گاه زیر تیغ آفتاب با لبانی خشک سعی کرد و دوید و در هنگام غروب چشم به نوک نیزه ها دوخت و جز زیبایی ندید .
در صفا و مروه هم زمزمه کردم : "سلام علی قلب زینب صبور" و زینب این اسم پر از صبر و صلابت باز هم مرا به یاد مرد زندگیم انداخت ، اویی که تاب نا امنی حرمش را هم نداشت ، شهید مدافع حرم زینب شد و من روی کوه صفا بی اختیار چشم می چرخانم به دنبالش.
بیست و هشت ذی القعده حج1436
دلنوشته ای از همسر شهید