همچنان نازهایم را میخری
از سه سالگی که پدرم شهید شد تا الان مادرم به واقع هم پدر بود و هم مادر برام و سرتا پا عطوفت و مهربانی ، آنقدر با ناز و مهربانی قد کشیدم که خدا هم برای ازدواج تو را برایم انتخاب کرد.
چقدر پر حوصله بودی و مهربان برای نازهایم ...
آنقدر که دیگر فقط برای مادرم مانند یک کودک لوس و نازک نارنجی نبودم ، تو چنان ناز از من میخریدی که گاهی حساسیت اطرافیان را نسبت به ارتباطمان با تمام وجود حس میکردم ...
رفتنت این دل نازک را که حتی با وجود تو گهگاهی محبت پدر را نیز احساس میکرد به ترک انداخت و چقدر هستند انسانهایی که حتی در غمت ، در دلتنگیات ، در غصه هایت و ... همچنان سعی دارند با ضربه این ترکها را از هم بپاشند و شاید میخواهند انتقام بگیرند خوشبختی نداشتهشان را از کس دیگری !!!
عزیز دلم ، عرش نشین من ، نمیدانند این رفتن و نبودن جانکاه و جانسوز تو برکاتی معنوی برای من داشته که با هیچ داده مادی قابل قیاس نیست رفتنت ، من ناشکیب را چه صبور و آرام کرده !!!
دیگر هیچ حرفی ، هیچ رفتاری ، هیچ طعنه ای ، هیچ زخم زبانی ، هیچ تهمت و افترایی مرا مثل کودکی بی تاب و بهم نمیریزد ، بگذار بگویند نمیدانند زهرا با عروج تو به دیدی بلند رسیده ..
من مسائلی مهمتر برای اندیشیدن و خوشحالی دارم و چه مسئلهای مهمتر از اینکه خدا در جوانی و اوج تنهاییام مرا به حضورش خوانده و عازم حج هستم ، چه چیز مهمتر از فکر کردن و شکرکردن به خاطر زندگی زیبایی که داشتیم و داریم
چه چیز مهمتر از اینکه در انتظار یکدیگریم ...
محمدحسینم خوشحالم از همسری تو و خوشحالم از داشتن تو
مگرنه این که شهدا "عندربهم یرزقونند ..."
دلنوشته ای از همسر شهید
ما که به این حال غبطه می خوریم.انشاءالله خود و خانواده ات در سلامتی و شادی باشید.