برام هیچ حسی شبیه تو نیست ...
سه شنبه, ۱ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۴۵ ق.ظ
از روزی که شنیدم سفرت بی پایان شده و بر نمی گردی ، درخیالم مخاطب همه حرفهایم هستی ولی این بار مینویسم حرفهایم را ...
مخاطبم ، محمدحسینم
چرا تمام معادلات و نظم دنیابهم ریخت ؟
مگر نه اینکه بلندی روزها و شبها از نظم خاصی تبعیت میکنند؟ مگر نه اینکه یلدا بلندترین شب سال است ؟؟؟
پس چرا تمام روزهایی که کنارت بودم به سرعت باد و به کوتاهی پلک زدن بود « حتی یلداهایش؟؟؟ !!! »
پس چرا از زمانی که نیستی تمام ثانیههایم به بلندای یلداست ؟؟ !!!!!
نبودنت قانون زندگیم را بهم ریخته است ...
« یلدای 1394 با حس حضور پدر شهیدم و همسر قهرمان و مدافع شهید حرم عمه سادات »
دلنوشته ای از همسر شهید