جا مانده ای یا جا مانده ام ؟
محمدحسین از آسمان چه خبر ؟
پروازهایت را کجا تمرین میکردی ، که اینقدر خوب بال گشودی و تنها سفر کردی ؟
.
.
.
.
جا مانده ای یا جا مانده ام ؟
محمدحسین از آسمان چه خبر ؟
پروازهایت را کجا تمرین میکردی ، که اینقدر خوب بال گشودی و تنها سفر کردی ؟
.
.
.
.
جا مانده ای یا جا مانده ام ؟
اولین سفر مشترکمان زیارت امام رضا (علیه السلام) بود و ماه عسل
روزهای اول زندگیمان در کنار آقا گذشت و دعای خوشبختی و سفید بختی در حرم کردیم ، نمیدانم شاید رازی هست که. در حرم امام هشتم آرزوی عاقبت بخیری کردیم و طول زندگیمان هشت سال شد.
.
آن روز به این فکر نمی کردم که سفید بختی در منظر محمدحسین یعنی شهادت
سالگرد ، سال میگردد و روزهایی تکرار می شود که تا عمر داریم در ذهنمان به دلیلی خاص حک شده است. گاهی این دلیل شیرین ، گاهی تلخ ، گاهی تلخ و شیرین توأم ...
شش خرداد در ذهنم روز شیرینی حک شده ، ششم خرداد 1385 روزی که جشن شروع زندگی مشترکمان را گرفتیم وقتی شروع کردیم فکر نمیکردیم عمر زندگی مشترکمان سالیان سال نباشد و به چند سال ختم شود ..
روز زیبا و خوبی بود که هر سال خاطراتش را باهم مرور میکردیم و از شیرینی آن لذت می بردیم. امسال دومین سالی بود که به تنهایی به مرور خاطرات شیرینی نشستم که غم دوری و فراغش طعمش را به تلخی میرساند ...
گرچه فکر اینکه "تو" انتخاب من برای زندگی مشترک بودی و "من" هم انتخاب تو برای ازدواج شیرین ترین طعمی است که در زندگیام چشیده ام.
جایت خالی و سبز است
دل نوشته ای از همسر شهید
.
.
عکس های مراسم سالگرد ازدواج در بهشت زهرا (سلام الله علیها) تهران روز پنج شنبه مورخ 94/2/31
تا نوروز 1391 راهیان نور نرفته بودم. اون سال قرار بود سال تحویل شلمچه باشیم، وقتی اتوبوس نزدیک شلمچه شد به محمدحسین گفتم:
پدر من هشت سال توی این منطقه مفقود بوده دوست دارم الان که سال تحویل اینجا هستیم یه کم تنها باشیم و دور از جمع
وقتی پیاده شدیم زودتر از بقیه راه افتادیم، بی هدف راه میرفتم و پشت سرم آروم، آروم قدم بر میداشت
بهم گفت:
اینقدر راه برو و هرجا دلت گفت بشین
سلام علیکم